به گزارش خبرنگار مهر، «سینمای شیشهای» عنوان بستهای روزانه است که در نظر داریم در قالب آن ضمن مرور مهمترین فیلمهای تولید و اکران شده در سال ۹۸، در هر شماره به معرفی هر یک از آنها برای تماشا در خانهها در ایام نوروز ۹۹ بپردازیم.
در شماره یازدهم سراغ «پیلوت» میرویم؛ این سومین فیلم بلند ابراهیم ابراهیمیان است. هر چند کارش را با «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» آغاز کرد اما عمده شهرتش به فیلم دوم او یعنی «آااادت نمیکنیم» بر میگردد. البته از همین فیلم هم بود که گفته میشد او وامدار سینمای اصغر فرهادی است و سایه او در اثر را میشود دید، موضوعی که البته خودش ردش میکرد و به نظر میرسد در «پیلوت» تلاشی آشکار برای درآمدن از این سایه کرده است.
هر سه فیلم ابراهیمیان اما نشان میدهد که او دغدغه اجتماعی دارد و هر بار مساله یک طبقه از جامعه را به تصویر کشیده است. این موضوع در «پیلوت» که البته در ابتدا نامش «دو طبقه روی پیلوت» بود پررنگتر است. فیلم به دل خانوادههای کم بضاعتتر رفته و نشان داده که چطور یک مساله ساده میتواند تبدیل به یک بحران شود.
«پیلوت» دغدغه اخلاق دارد و پربیراه نیست که بگوییم این فیلم با به تصویر کشیدن روابط خانوادگی و بنا نهادن قصهاش روی همین مساله، تنزل و سقوط انسانیت را نشان میدهد، انگارهای داستانی که هرچند بارها و بارها به ویژه در این چند ساله واقعیتش در اطرافمان اتفاق افتاده اما شاید به درستی آن را ندیدهایم و حالا با تماشای «پیلوت» گویا چشممان نسبت به جزییات آن بازتر میشود.
نکتههایی که شاید جالب باشد بدانید
داستان «پیلوت» از همان ابتدا و در زمان ساخت با جنجال آغاز شد، از زمانی که الناز شاکردوست به دلیل سقوط از ارتفاع در جریان ساخت این فیلم، دچار آسیب دیدگی شدید شد، حاشیهها هم آغاز شد.
آسیبدیدگی تا جایی بود که شاکردوست حتی توان راه رفتن را از دست داد. گروه تولید اما صبر نکرد تا او بهبود پیدا کند به فاصله چند هفته الناز شاکردوست حذف و بهدخت ولیان جایگزینش شد تا سرآغازی برای گلهگذاریهای این بازیگر و عوامل تولید از یکدیگر باشد.
«پیلوت» اما درباره چیست؟ اساساً پیگیری داستان با مرگ یک کودک در این چند ساله در سینمای ایران به یکی از سوژههای موردعلاقه فیلمسازان تبدیل شده است، موضوعی که به خودی خود ظرفیت همراه کردن مخاطب و برانگیختن احساسات او را دارد.
این مساله را در «ملبورن»، «بدون تاریخ، بدون امضا»، «تابستان داغ» و... دیده بودیم. اینجا هم گره اصلی با تکیه بر همین مساله رخ میدهد، کودک ۴ سالهای که زیر عمل جراحی میمیرد و ابراهیمیان قلاب قصهاش را با همین موضوع میاندازد. «پیلوت» روایتگر داستان خانوادهای از هم پاشیده است که رکن به رکنش دچار شکست اخلاقی هستند، آدمهایی که فارغ از مناسبات اجتماعی آنچه برایشان معنا پیدا میکند نفع شخصی خودشان است و هیچ چیز دیگر برایشان اهمیت ندارد؛ موقعیتی شاید شبیه این روزهای ما!
کارنامه فیلم در زمان اکران عمومی
فیلم در اکران عمومی چیزی نزدیک به ۶۰۰ میلیون تومان فروش داشت، فروشی که البته برای گیشه پاییزی این فیلم چندان هم بد نبود.
همانطور که در ابتدا اشاره کردیم فیلم با مرگ یک کودک آغاز میشود این ضرباهنگ در ابتدا چنان پرشتاب است که انتظار میرود در ادامه هم با داستانها و حوادث جدید رو به رو شویم اما این روند در همان نقطه آغازین باقی میماند، به همان گره میخورد و دور آن میچرخد.
این نشان میدهد که «پیلوت» فیلمنامهای کم کشش دارد، داستان فرعی به آن اضافه نمیشود، فیلمی که در ادامه نه گرهافکنی دارد و نه گرهگشایی اما تا توانسته داستانش را با تکیه بر ۲ کاراکتر پیش برده که اتفاقاً خوب شخصیتپردازی شدهاند.
از همین جهت است که میتوان آن را یک فیلم کاراکترمحور قلمداد کرد. گویا کارگردان قصد داشته با قرار دادن این ۲ کاراکتر در موقعیتهای مختلف به نتیجه مطلوب خود برسد. اما این به خودی خود کافی نیست چراکه فیلم نه نقطه اوجی دارد و نه نقطه فرودی بلکه همه چیز یکنواخت است. فیلمی که همه صحنههایش در یک بیمارستان فیلمبرداری شده و نگه داشتن مخاطب پای فیلمی با این مختصات قطعاً سخت است.
«پیلوت» در شکل روابط هم دچار مشکل است یعنی تکلیف بیننده با کاراکترها مشخص نمیشود، آدمهایی که در یک شرایط حساس و سخت به جای سوگواری رفتارهای محیرالعقول دارند، آدمهایی که لجبازی را جایگزین طبیعیترین واکنشها در چنین موقعیتهایی میکنند. آدمهایی که البته تنگدستی نقشی پررنگ در برخی رفتارهایشان دارد.
در این میان اما بازی ۲ بازیگر «پیلوت» از امتیازات فیلم محسوب میشود. حمیدرضا آذرنگ در نقش یک پدر بیخیال در جاهایی میتواند شما را عصبی کند، جواد عزتی هم در نقش عمومی دلسوز که اتفاقا زرنگ بازی درمیآورد برایتان باورپذیر است. او اصلا یک تنه انگیزهای است که مخاطب فیلم را تا پایان پیگیری کند.
آیا شما هم این فیلم را دوست خواهید داشت؟
«پیلوت» داستان تکراری ندارد بلکه شما را با دنیایی تازه مواجه میکند. ابراهیمیان هرچند فقر و تنگ دستی را ته مایه فیلمش قرار داده و طعنههایی به دور باطل برخی قوانین میزند اما از این ظرفیت به اندازهاش استفاده کرده است. شما را با آدمهایی آشنا میکند که حرف و فعلشان شرایط را بحرانیتر میکند. فیلمش آشفته نیست اما فرمول قصهگوییاش از جایی به بعد تکراری میشود، مدام یک جریان را برای شما تعریف میکند و مدام باید با کاراکترها همراه شوید در این میان اما حلقه مفقوده همان هیجان است که در جریان کشمکشهای مدام آدمها دیده نمیشود.
هر چند فیلم سعی دارد پایانی امیدوارکننده داشته باشد و از نگاه به آینده سخن بگوید. اما کشمکشهای زن و شوهر این قصه چنان طولانی است که دیگر آن سکانس پایانی به کمک مخاطب نمیآید؛ بر دلش نمیچسبد و آن را یک پایان کلیشهای و شعاری میانگارد.
نظر شما